روشا کوچولوروشا کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گل عشق مامان و بابا

روشایی اومد و زندگمون روشن تر شد

سلام دخملییییییییی  سلام روشایی سلام نور چشم مامان و بابا دخملی خوب غافلگیرمون کردی و یهویی تصمیم گرفتی بیای پیشمون.23روز زودتر اومدی و این یعنی من و بابایی 23روز بیشتر از عمرمون لذت می بریم,23روز بیشتر تورو می بینیم. دخترم روز جمعه 92.3.17 یه روز خیلی خوب که مبعث هم بود قدم های نازتو به دنیا گذاشتی,من و بابایی بهترین عیدی عمرمون رو چنین روز از خدا گرفتیم. دخترم بالاخره آرزوی من برآورده شدو بغلت کردم و حس شیرین مادر شدن رو تجربه کردم.از خدا میخوام هیچکس در حسرت مادر شدن نباشه.وقتی که دردای زایمان رو می کشیدم واسه مامان باباهای منتظر خیلی دعا کردم.انشالله خدا بهشون یه نی نی سالم و صالح هدیه بده. الان که دارم می...
17 مرداد 1392

پدر عزیزم روزت مبارک

بهم گفتند "پدرت " را در یک جمله توصیف کن هرچه فکر کردم نتوانستم. نوشتن خوبی هایت جمله ای نیست دفتر هزار برگ میخواهد. فقط در یک جمله گفتم " خدارا شـــــــکــر که دارمت"                                                                92.3.6           
6 خرداد 1392

بابا جون روزت مبارک

بابایی بابای خوبم بابای مهربونم روزت مبارک بابایی خیلی دوستت دارم.به مامانی گفتم تا بهت بگه,بذار به دنیا بیام بذار یکم بزرگ بشم اونوقت خودم با شیرین زبونیام با ناز کردنام میگم که چقدر عاشقتم میگم که برام بهترین بابای دنیایی.                                                                بابایی قهرمان زندگی من تو هستی     &...
6 خرداد 1392

مادرانه

سلام دختر کوچولوی نازم سلام فرشته مهربون زندگی من چقدر دلم می خواد بغلت کنم تنت رو بو بکشم و از خود بی خود شم,دلم می خواد دست و پاهای ظریف و کوچیکتو بوسه بارون کنم,دلم می خواد صورت نازتو بذارم روی صورتمو به آرامش برسم,دلم می خواد با صدای گریه ت سراسیمه به طرفت بیامو آرومت کنم,دلم میخواد با چشمای معصومت تو چشمای من نگاه کنی و من رو به باور مادر شدن برسونی.آره دخترم مادر شدن,با وجود نازنین توست که من مادر شدم. وقتی مادر شدم تازه فهمیدم دل نگرانی های یه مادر,حس شیرین یه مادر یعنی چی....وقتی که کوچولوت تکون نمیخوره یا فعالیتش کم میشه یه دنیا غصه داری که خدایی نکرده اتفاقی براش نیفته وقتی که دلت میخواد ساعتها طاق باز بخوابی اما میترسی از ...
26 ارديبهشت 1392

پایان هفته 33

مامانی الان که دارم می نویسم دقیقا 33 هفته رو باهم پشت سر گذاشتیم یعنی 7 ماه و 18 روز,الان ما 2تایی توخونه تنهاییم و شما با تکونای خوشگل و جانانه بهم انرژی می دی و اصلا نمیذاری حوصلم سر بره,فدات بشم که هوامو داری. امروز وقت دکتر دارم اما بابایی رفته پرواز!دعا کن برگرده و بتونیم بریم.اگه برم دکتر باز امروز صدای قلب کوچولوتو می شنوم,صدای قلب تو بهترین آهنگ دنیاست واسم. عزیزکم داریم به تولدت نزدیک میشیم اما اتاقت هنوز آماده نیست قراره تا آخر هفته سرویس اتاقت رو تحویل بدن خدا کنه بد قولی نکنن.هر روز تو چارچوب اتاقت وامیستمو کل اتاق رو نظاره میکنم و تو خیالتم اتاقتو میچینم و تو رو روی تخت کوچیکت که تو خواب نازی می بینم.دوست دارم دخترم &n...
23 ارديبهشت 1392

بابایی دخملی

سلام دخمل ناز بابایی بابایی ببخشید نمیتونم برات بنویسم  آخه وقت نمیکنم,راستش به نظر من فقط احساسات قشنگ مادرانه است که میتونه اینقدر قشنگ بنویسه  بابایی فقط  اومدم بگم;همه زندگی مامانی شدی و همینطور من! وقتی بچه دار میشی تازه میفهمی پدرومادر یعنی چی البته من از پدر مادرم دور بودم و این دوری باعث شده که بیشتر قدرشون رو بدونم خیلی به مامانی اصرار کردم روز مادر واسش کادو بگیرم اما راضی نشد و گفت فعلا فقط فسقل اومدم بگم همسر عزیزم روزت مبارک برای سلامتی همه پدر مادرا صلوات                        &nbs...
13 ارديبهشت 1392